قوله تعالى: و الْموْمنون و الْموْمنات بعْضهمْ أوْلیاء بعْض پاکست و بزرگوار و مهربان، خداوند جهان و جهانیان، دارنده همگنان، و نوازنده دوستان، یار درویشان و پناه ضعیفان و یادگار بىدلان، بنگر که مومنان را چون نواخت و ایشان را چه تشریف داد از کرم و لطف خود چه نمود، ایشان را همه فراهم داشت و دوستان و برادران یکدیگر کرد و آن گه همه را بخود نزدیک کرد از آنکه این دنیا منزلى است از منازل راه بندگان درین منزل مسافراند روى نهاده به درگاه او و مقصد ایشان نه، مگر کعبه ذو الجلال. او میان ایشان برادرى و دوستى افکند و الفت و اتحاد نهاد تا این منزل بدوستى یکدیگر برادر وار باز برند و بسعادت آخرت رسند. یکى فرا پیش سعد معاذ شد گفت: من ترا از بهر خدا دوست دارم. گفت: بشارت باد ترا که من از رسول خدا شنیدم که: فردا در قیامت کرسیهاى نور بنهند نزدیک عرش عظیم، گروهى را که رویهاشان بروشنایى چون ماه دو هفته بود همه خلق در هراس باشند و ایشان ایمن همه در بیم باشند و ایشان ساکن. گفتند: یا رسول الله آن قوم کهاند؟ گفت: المتحابون فى الله.
ایشان که از بهر خدا در راه خدا یکدیگر را دوست باشند و در دین برادروار زندگانى کنند. و در خبر است که اهل عرصات در انجمن رستاخیز ایستاده باشند، دلها پر فزع و جانها پر حسرت و آفتاب بسر ایشان نزدیک رسیده و گرماى عظیم خلق را فرو گرفته، ناگاه ندا آید از بطنان عرش مجید که: این المتحابون فى الله؟ کجاىاند کسانى که یکدیگر را دوست بودهاند براى من، تا ایشان را بسایه خویش فرو آرم و در پناه خویش بدارم. و مصطفى گفته: کسانى را که براى حق با یکدیگر دوستى دارند، که در سراى سعادت از بهر ایشان عمودى بزنند از یاقوت سرخ بر سر آن عمود هفتاد هزار کوشک بود و از آنجا باهل بهشت فرو مینگرند نور ایشان بهشتیان را چنان تابد که آفتاب در دنیا تابد. بهشتیان گویند بیایى تا بنظاره شویم ایشان را بینند در جامهاى سندس سبز و بر پیشانیهایشان نوشته که المتحابون فى الله.
پیر طریقت گفت: الهى! عنایت تو کوه است و فضل تو دریاست کوه کى فرسود و دریا کى کاست؟ عنایت تو کى جست و فضل تو کى واخواست؟ پس شادى یکیست که دوست یکتاست.
وعد الله الْموْمنین و الْموْمنات جنات تجْری منْ تحْتها الْأنْهار... الایة آن بهشت که رب العزة وعده داد نه یک بهشت است که بهشتها است، نه یک درجه است که درجهها است، بعضى برتر و بعضى فروتر، از آنکه مومنان و دوستان نیز بر تفاوتاند در ایمان و معرفت، و شک نیست که مقام معرفت اولیاء برتر است از مقام معرفت عامه، مومنان و مقام شهیدان برتر از مقام اولیاء، و مقام صدیقان برتر از مقام شهیدان، و مقام انبیاء برتر از مقام صدیقان، و مقام پیغامبران مرسل برتر از دیگر پیغامبران، و اولوا العزم برتر از اینان و مصطفى محمد برتر از همگان، پس نهایت درجه عامه مومنان، بدایت درجه اولیاست و درجه معرفت مصطفى را نهایت پیدا نیست و جز حق جل جلاله کس نهایت درجات و مقامات مصطفى نداند و در ازل درجات و مقامات ارواح ایشان هم برین مراتب بود و اندر روز میثاق همین و فردا در قیامت و در بهشت و درجات و اسرار و صحبت حق جل جلاله همین.
بو یزید بسطامى را پرسیدند بچه رسیدى باین مقام؟ گفت: به تنى برهنه.
و شکمى گرسنه و دلى پر درد و جانى پر حسرت. گفتند روا باشد که کسى بى آنکه متابعت سلوک طریقت کند او را این مقام حاصل شود؟ گفت روا بود اما فتوحه على قدر سفره، فتوح وى باندازه سفر وى بود و نواله وى بقدر حوصله وى.
واسطى را از درجه ایمان پرسیدند، گفت: مرد را در گبرگى چهل سال بباید دوید تا حقیقت جمال ایمان بداند و سر این معنى آنست که چنان که انبیاء را (ع) پیش از چهل سال وحى ممکن نیست، روندگان راه را چهل سال جان و دل درباید باخت تا بحقیقت ایمان رسند چون بحقیقت ایمان رسیدند ایشان را امروز آن بهشتى باشد نقد و فردا جنات عدن بود، امروز بهشت وصل، فردا بهشت فضل، امروز بهشت عرفان، و فردا بهشت رضوان، و رضْوان من الله أکْبر ذلک هو الْفوْز الْعظیم.
یا أیها النبی جاهد الْکفار و الْمنافقین. تا آخر ورد در قصه منافقان است و کشف فضائح ایشان و سرانجام بد ایشان. و علامت ایشان سه چیز است چنان که مصطفى ص گفت: علامة المنافق ثلث، اذا قال کذب، و اذا وعد خلف و اذا ائتمن خان.
مقاتل حیان چون این خبر بوى رسید دلتنگ شد، گفت: ما من انسان الا و یوجد فیه هذه الخصال الثلث، کم کس باشد که در وى این سه خصلت نبود و قاضى سمرقند بود استعفا خواست از قضا برخاست و گرد عالم میگشت تا خود را تفرجى پدید کند و تأویل این خبر بشهر حوشب رسید این حدیث با وى بگفت. شهر حوشب از خود متحیرتر دید و اندوهگنتر. گفت اگر گشایشى بود از سعید جبیر بود. گفتا رفتیم پیش سعید جبیر. سعید گفت: ما عندى من هذا علم و لکنه ان کان عند احد فعند الحسن البصرى. گفتا: بحسن بصرى آمدم و قصه با وى بگفتم. حسن گفت: رحم الله شهرا و سعیدا حفظا نصف الحدیث و ترکا نصفه ان رسول الله ص لما قال هذا، حزن اصحابه لذلک جدا و اخذوا فى البکاء و النحیب، و قالوا: لا یخلو احدنا من الکذب و خلف الوعد و الحیلة فقد نافقنا جمیعا، فلما بلغ رسول الله جزع اصحابه لذلک، امر بلالا فنادى الناس فلما اجتمعوا، صعد المنبر فقال: یا ایها الناس انى رسول الله انى اردت بقولى: اذا قال کذب، جماعة المنافقین و عبد الله بن ابى خصوصا فانهم قالوا: نحن مومنون فکذبوا، قال الله عز و جل: إذا جاءک الْمنافقون... الآیة، اخبر الله عنهم انهم قالوا و کذبوا، و انما اردت بقولى اذا وعد خلف جماعة المنافقین و ثعلبة بن ابى حاطب خصوصا فانه وعدنى و عاهد الله لئن اکثر الله غنمه لیجعلنها فى ابواب البر و وجوه الخیر فلما آتاه الله من فضله بخل بالزکاة المفروضة و نقض العهد و اخلف الوعد قال الله تعالى فأعْقبهمْ نفاقا الآیة. و اردت بقولى: اذا ائتمن خان، المنافقین، خانوا فى الدین الذى هو اعظم الامانات و فى الصلاة، قال: فاستبشر المومنون بذلک و حمدوا الله تعالى. فترى عن مقاتل و قال للحسن: فرج الله عنک کما فرجت عنى و جزاک الله عن دینک خیرا